کد مطلب:212873 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:43

هشام بن سالم جوالیقی جعفی علاف
تولید كننده یا فروشنده جولق كه پارچه پشمین و خشن جوال و خرجین است - جوالباف، جوال فروش.

شیخ طوسی، رحمه الله، او را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده [1] و نیز او را در عداد اصحاب حضرت موسی بن جعفر (ع) یاد كرده است. [2] .



[ صفحه 474]



و در فهرست فرموده: هشام بن سالم، اصلی (كتابی) دارد كه بزرگان از آن نقل كرده اند، و سند آن به ابن ابی عمیر منتهی می گردد. [3] .

نجاشی گوید: هشام بن سالم از امام صادق و موسی الكاظم سلام الله علیهما روایت كرده است؛ او ثقه ثقه می باشد، و كتبی همچون كتاب الحج و كتاب تفسیر و كتاب معراج دارد كه محدثینی مانند ابن ابی عمیر از وی نقل كرده اند. [4] .

هشام بن سالم از معدود كسانی است كه در مورد آنان دو مرتبه كمله ثقه به كار برده شده است. [5] .

ابن ادریس گوید: هشام بن سالم از امام صادق (ع) روایت كرده است كه فرمود: بر ماست كه اصول را به شما بیاموزیم و بر شماست كه فروع آن را بر گویید. [6] .

یونس بن یعقوب نقل كرده كه امام صادق (ع) به هشام بن سالم دستور فرمود تا با مرد شامی كه برای مناظره با حضرت به مدینه آمده بود در بحث توحید مناظره كند، و این نشانه تبحر و تخصص و علمیت او در باب توحید است. [7] .

هشام بن سالم گوید: من و ابوجعفر مؤمن طاق بعد از وفات امام جعفر صادق (ع) در مدینه بودیم. مردم بر گرد عبدالله بن جعفر، پسر امام، جمع شده بودند و گمان می كردند او بعد از پدر، امام است. من و ابوجعفر بر او وارد شدیم، دیدم مردم به خاطر روایت مشهور كه امر امامت در پسر بزرگ است در صورتی كه عیبی در او نباشد [8] او را امام می پندارند. ما بعد از ورود از او مسأله ای پرسیدیم همچنان كه از پدرش می پرسیدیم. از او سؤال كردیم كه



[ صفحه 475]



زكات در چه مقدار واجب می گردد؟ گفت: در دویست درهم پنج درهم. سؤال كردیم در صد درهم چه كنیم؟ گفت: دو درهم و نیم زكات باید داد [9] گفتم: والله، مرجئه چنین چیزی نمی گویند كه تو گفتی. عبدالله دستها را به آسمان بلند كرد و گفت: والله، من نمی دانم مرجئه چه می گویند.

از نزد او بیرون آمدیم و با حالی پریشان به راه افتادیم و در یكی از كوچه های مدینه گریان و حیران نشستیم در حالی كه نمی دانستیم كجا باید رفت؟ و چه باید كرد؟ و چه كس را قصد نمود؟ با خود می گفتیم آیا باید به سوی مرجئه، یا قدریه، یا زیدیه، یا معتزله، یا خوارج رفت؟! ناگاه دیدم پیرمردی كه من او را نمی شناختم، با دست خود، به سوی من اشاره كرد كه بیا. من ترسیدم كه او جاسوس منصور باشد، چون منصور در مدینه جاسوسان زیادی گماشته بود كه هرگاه شیعه بر شخص معنی اتفاق كنند او را گردن بزنند، و من ترسیدم كه او از آنان باشد. به ابوجعفر گفتم: تو دور شو كه من بر خودم و بر تو خائفم، لیكن این مرد مرا خواسته نه تو را، پس دور شو كه بی جهت خود را به كشتن ندهی. ابوجعفر قدری دور شد. من همراه آن پیرمرد به راه افتادم و گمان داشتم كه از دست وی خلاص نخواهم شد؛ پیوسته به دنبالش می رفتم و تن به مرگ داده بودم. او مرا به در خانه حضرت موسی بن جعفر (ع) برد، و سپس تنهایم گذاشت و رفت.

ناگاه دیدم خادمی بر در سرای است. خادم به من گفت داخل شو، خدا تو را رحمت كند. وارد شدم، دیدم حضرت موسی بن جعفر (ع) نشسته. ابتداءا به من فرمود: نه به سوی مرجئه، نه سوی قدریه، نه به سوی زیدیه، نه به سوی معتزله و نه به سوی خوارج؛ به سوی من، به سوی من، به سوی من. گفتم: فدایت شوم، پدرم از دنیا رفت؟ فرمود: آری. گفتم: به موت درگذشت. فرمود: آری. گفتم: فدایت شوم، كی از برای ما است، بعد از او؟ فرمود: اگر خدا بخواهد تو را هدایت خواهد كرد. گفتم: فدایت گردم، عبدالله گمان می كند كه او بعد از پدرت امام است. حضرت فرمود: «یرید عبدالله ان لا یعبدالله»، عبدالله می خواهد كه خدا پرستش نشود. دوباره پرسیدم كه كی بعد از پدر شماست؟ حضرت همان جواب اول را فرمود. گفتم: شما امامی؟ فرمود: این را نمی گویم. با خود گفتم: خوب سؤال نكردم. گفتم: فدایت شوم بر تو امامی هست؟ فرمود: نه.

آن گاه چندان هیبت و عظمت از آن حضرت مرا فراگرفت كه جز خدا نمی داند، حتی



[ صفحه 476]



زیادتر از آنچه از پدرش مرا فرا می گرفت، در وقتی كه خدمتش می رسیدم. گفتم: فدایت شوم، سؤال كنم از شما، از آنچه از پدرت سؤال می كردم؟ فرمود: سؤال كن و جواب بشنو و فاش مكن كه اگر فاش كنی بیم كشته شدن است. پس پیوسته از آن حضرت سؤال كردم و دریافتم كه او دریاست. گفتم: فدایت شوم، شیعه تو و شیعه پدرت در گمراهی و حیرتند، آیا مطلب را به سوی ایشان القاء كنم و آنان را به امامت شما بخوانم؟ فرمود: هر كدام را كه آثار رشد و صلاح از او مشاهده می كنی اطلاع ده، و از ایشان پیمان بگیر كه مطلب را كتمان كنند كه اگر آن را آشكار نمایند بیم قتل است، و با دست مباركش اشاره به گلوی مقدسش نمود.

چون هشام از محضر حضرت (ع) بیرون آمد، به مؤمن طاق، مفضل بن عمر، ابوبصیر، و سایر شیعیان اطلاع داد. شیعیان خدمت آن حضرت می رسیدند و به امامت آن حضرت یقین پیدا می كردند. و كم كم جمعیت از اطراف عبدالله پراكند و مردم دیگر نزد او نمی رفتند، مگر عده قلیلی. عبدالله از سبب آن تحقیق كرد، گفتند: هشام بن سالم مردم را از دور تو متفرق ساخته.

هشام گوید: عبدالله گروهی را گماشته بود كه هرگاه مرا پیدا كنند بزنند. [10] .

مرحوم قاضی نورالله شوشتری، در مجالس المؤمنین، پس از نقل روایت فوق گوید: از این روایت نهایت شدت تقیه در زمان حضرت امام موسی (ع) ظاهر می شود. تا آنجا كه اصحاب و راویان آن حضرت به واسطه شدت تقیه از ایشان به عالم، فقیه، عبدصالح، و گاهی به رجل تعبیر یم كردند. [11] .

در كافی، از هشام بن سالم روایت شده كه امام صادق (ع) درباره قول خدای عزوجل: «اولئك یؤتون اجرهم مرتین بما صبروا و یدرءون بالحنسة السیئة» [12] - ایشان برای صبری كه كردند دوبار پاداش خود را دریابند و با حسنه سیئه را دفع كنند - فرمود: برای



[ صفحه 477]



صبری كه بر تقیه كردند و حسنه (خوبی) تقیه و سیئه (بدی) فاش كردن است. [13] .

در ذم هشام بن سالم نیز روایتی گویای این كه هشام گمان آن دارد كه خدا به صورت انسان است، نقل شده، كه با توجه به غیر موثق بودن راوی و ضعیف بودن روایت، غیر قابل اعتماد و اعتناست. [14] .

و در صورت صحت چنین روایاتی، اصل طعن ساخته و پرداخته مخالفین بوده [15] سپس به ضعفای شیعه سرایت می كرده، و آنان در این باره از ائمه (ع) سؤال می كردند و امامان (ع) در پاسخ به نفی تجسیم و تشبیه می كوشیدند. [16] .


[1] رجال الطوسي، ص 329.

[2] رجال الطوسي، ص 363.

[3] فهرست طوسي، ص 356.

[4] رجال نجاشي، ص 305.

[5] رجال ابن داود، پايان قسم اول.

[6] سرائر، مستطرفات جامع بزنطي، ص 477.

عبدالحليم الجندي، در كتاب «الامام جعفر الصادق» ص 239 و 240، پس از نقل اين روايت به توضيح آن پرداخته است.

[7] بحارالانوار، ج 47، ص 408.

[8] در اصول كافي، ج 1 ص 225، باب اموري كه امامت امام را ثابت مي كند، از هشام بن سالم نقل شده كه امام صادق (ع) فرمود: «امر امامت به فرزند بزرگ مي رسد در صورتي كه عيبي در (خلق و خلق) او نباشد».

عبدالله بن جعفر، پس از اسماعيل (كه در زمان امام صادق (ع) وفات يافت) بزرگترين فرزند حضرت بود ولي دو عيب داشت: 1 - عيبي در خلقت كه پاهايش بي اندازه پهن و بزرگ بود (و گفته شده كه داراي سري بزرگ بود) 2 - از دانش بي بهره بود و نزد پدرش آبرويي نداشت.

[9] اولين نصاب نقره: 200 درهم بابر با 105 مثقال نقره است (كه يك چهلم آن بابت زكات پرداخت مي شود) و كمتر از آن زكات ندارد. (عروة الوثقي، ص 395).

[10] اصول كافي، ج 1، ص 286 - 285 - رجال كشي، ص 241 - 239 - ارشاد مفيد، باب فضائل ابي الحسن موسي (ع)، ص 266 - رجال كبير، ص 367 - 366 - بحارالانور، ج 47، ص 262 و ص 343.

در بصائر الدرجات جزء 5، باب 12، ح 4، ص 252 - 251، و در خرائج راوندي، ج 1، باب 8، ح 23، ص 333 - 331، اين روايت با حذف قسمت آخر و اندكي تفاوت آمده است.

[11] مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس پنجم، ص 373 - 371.

[12] سوره قصص، آيه 54.

[13] اصول كافي، ج 2، باب تقيه، ص 172.

[14] تنقيح المقال، ج 3، ص 302 - معجم رجال الحديث، ج 19، ص 301.

[15] در انساب سمعاني، برگ 590 (چاپ ليدن)، پس از تقسيم هشاميه به دو دسته و منسوب كردن اولي به هشام بن حكم و دومي به هشام بن سالم؛ سپس هشام بن سالم متهم شده است كه مي پنداشته كه خدا جسم است و به صورت انسان، اما نه از گوشت و پوست، بلكه نوري ساطع است.

[16] قاموس الرجال، ج 9، ص 361.